مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

تو را دارم....

پر از توام ! به تهیدستی ام نگاه نکن... مگو هیچ ندارم ببین...بشنو صدای قلبم رو شنیدی....با هر تپش تو را میخواند نفسهایم بوی تو را میدهد دستهایم تن لطیف تو را میخواهد نگاهم جز زیبایی در تو نمیبیند ببین دلبندم من تو را دارم ....   نفسمی بخدا   چهاردست وپارفتنت... یا علی مدد ژست ناز تو......من فدای این فیگورت....عشقممممممی جان دل مادرییییییییی فداتتتتتتتتتت بشم با جون و دل   خدایا امیدمی کاش لبخند مهمان همیشگی لبهای فرشته های پاک زندگی باشه خدایا رانیا دلتنگ باباییشه خدایا صدای قلب فرشته کوچولوت رو بشنو دعاهای مادر...
28 دی 1390

جِشن مرواردیها

مروارید کوچولوی مامان مرواریدهات مبارک جشن تو.....مبارکت باشد   حرکت جدید تو.....موش میشی....وقتی ذوق میکنی....و لوس میکنی خودتو.....فدات شیطون مامان....فدات میخواستم مرواردیدهات تو عکسای جشنت پیدا باشه که بود.....کیف میکنم میبینم..... وهدیه هات.... ایشالا همه دندونات رو راحت و با ارامش دربیاری.....منتظرشونم شاد و سالم باشی....جگرگوشه ام دوستت دارم خدایا شکر... ...
28 دی 1390

مبارکت باشد...مبارکم باشد

و تو باز هم بزرگتر شدی پسرم فدای قد و هیکلت بشم مادر چهار دست و پا رفتنت مبارک عاشقتم....عاشق اون وقتی که نشسته بودی و ارده کردی حرکت کنی؛ دستهای بهشتیت رو روی زمین گذاشتی...دیگه ارنج  هاتو خم نکردی... زانوهاتو روی زمین حرکت دادی و شروع کردی به حرکت...صدای قلبم  رو میشنیدم... دیگه شکمت رو روی زمین نذاشتی...پسر قوی من سجده کردم همون لحظه... ماشاالله به تواناییت به بالندگیت... ناز دلکم؛ هربار که حرکتت رو تکرار میکنی و مصرانه خودت رو به هدفت میرسونی....باز هم هیجانی توصیف نشدنی سراغم میاد و من باز هم شکر میکنم افریدگارت رو... برای من شگفت اورییییی تا همیشه....تازه ای ...نو.... نمیدونی چقدر دوستت دارم....
25 دی 1390

جشن کوچک...

برات یه کیک کوچولو گرفتم عشقم عزیز دلم...8ماهگیت مبارک شاد باشی شیرینم مرد کوچکم.....فدات و کیک برای تو...شیطنت های شیرنت برای من و شمع خوردن تو.... مبینم شیرینممممم عاشقتم عزیزکم...کیک کوچیک برات گرفتم چون میخواستیم بریم مسافرت و وقتی برای خوردنش نبود به خدا میسپارمت تا همیشه خدایا نگهدارش باش     ممنون از همه دوستای گلم...ببخشید عکسها با تاخیر بود   مسافرتم... دوستتون دارم...   ...
22 دی 1390

مبین نان داد...

امروز...روز هشت ماهگی تو...خوشمزه ترین نان سنگک دنیا رو خوردم از دستای سفید و کوچکت، داشتیم با هم سوپ میخوردیم....یه تکه بزرگ نون برداشتی طبق معمول؛ یه گاز کوچولو گرفتی میخواستم یه قاشق سوپ بهت بدم....ولی تو به من نون دادی , دستت رو دراز کردی و نون رو بردی طرف دهانم...ومن باز شگفت زده ی تو ... ممنون پسرم؛ مبینم خوشمزه بود...یه مزه متفاوت...طعم دستای تو...طعم مهربانی بازم به ارزوم رسیدم... عاشق دستای سفید و کوچولوتممم.... بهشتیه من مبین نان داد...لحظه ای شیرین.   عطر نان...عطر دستهای تو...عطر بهشت...   شکر پروردگارا...شکر ...
20 دی 1390

هشت ماه...هشت بهشت

پسرکوچولوی من هشت ماه گذشت...هرماه بهشتی بود برام دلبندم, مبینم باتو در زمان گم میشمممم...برام مهم نیست...مهم بودن با توست هشت ماه عاشقی...هشت ماه صدای نفس هات...هشت ماه بوی تنت اخ که چقدر خوبه تو رو دارم زندگیمون رنگ و بوی تو رو داره... خونمون قشنگ ترین خونه ی دنیا شده اخه تو هستی...هر جای خونه ردی از تو هست... فدای خودت و وسایلت... دیگه مرد شدی...یک مرد کوچک راستی عاشق تک تک اجزای چهره اتم..فتبارک الله احسن الخالقین بالندگیت پیاپی دردونه ی بهاری من دوستت دارم تا ابد. خدایم سجده شکرم را پذیرا باش  عکس و کیک جشن ٨ماهگیت برمیگردم     ...
20 دی 1390

یا علی....

  بلند شو پسرم... مرد کوچکم...هنوز بوی بهشت میدهد دستهایت؛ بگذارشان روی شانه هایم و برخیز پدرت چون کوه پشتت ایستاده دستانت را به مادر بده دلبندم یا علی بگو و برخیز.... مبینم...جان مادر امروز بلند شدی و ایستادی...و من غرق لذت شدم... چشمهایم را دوست دارم خیلی! دوستشان دارم چون میتوانم هر لحظه بالندگیت را نظاره کنم شیرینم علی نگهدارت...بلند شو و با ایست...مردانه,محکم,باوقار... چون علی(ع) به بودنت افتخار میکنم...کوچک بزرگم دوستت دارم تا بینهایت...مادرانه... شکر خدایم برای پسرم نگهدارش باش   ...
20 دی 1390

کاشکی میشد بهت بگم...

کاشکی میشد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم.... جان دلم ؛ مبینم چند شبه اگاهانه صدام میزنی ...ماما پشت هم تو خونه میگی بببب باباب ببااببب....ولی وقتی منو میبینی یه مکث ناز میکنی یه لبخند خوشگل...من فدای دندونات بشم...و میگی ماما؛ صدای تو زیباترین ملودی که تا حالا شنیدم...ظریف...ارام...خوش اهنگ وای که نمیدونی چه حسی دارم...میخواستم مطمئن بشم منو صدا میزنی... شدم ...جون گرفتم...عاشقتر از پیشت شدم چرا اینقدر وابسته ی بودنت شدم...؟!حتی وقتی خوابی...دلتنگت میشم هربار صدام میزنی.... نمیدونی چه میکنی بامن...یه هیجان توصیف نشدنی...مثل وقتی ترن هوایی سوار میشم... نمیدونم این هیجان همیشگیه؟؟ کاشکی باشه ... اشتیاق تو برای...
19 دی 1390

عکس دندونی

مبینم این لبخند برای من زیباترین لبخند دنیاست چون این لبخند یعنی باز هم تکامل... بعنی بالندگی ... برای من یعنی همه چیز؛ منتظر این عکست بودم...عکسی که چهره ی زیبای تو رو قاب گرفته باشم و زیباترین لبخند رو بهم هدیه کرده باشی و دوتا دونه مروارید سفیدت رو ببینم عاشق این عکستم.... عکس دندونیت   با تو همه چیزم تکمیل است ... عاشقانه دوستت دارم پسرم به سفارش خاله کوثر مهربون...ممنون عزیزم خدایا سپاس ...
13 دی 1390

25

تولد امسالم فرق میکرد مادر شده ام همین.. وهمین یعنی همه چیز!!! یعنی حسی قوی...شوری عجیب....برای موجودی از جنس خودت و همین یعنی با تمام وجود بوسه ی قدردانی بر دستان مهربان مادرم ... ممنون برای همه چیز مادر... چرا کلمات گم شدند؟!! چرا فقط احساس حاکم است؟؟!! بیاید میخواهم بگویم میدانم...درک میکنم...میفهممت مادر فدای تو که هنوز هم مادرانه هایت ادامه دارد... پیام امروز صبح ات دیوانه ام کرد...کودکم کرد...تو را خواستم با بی منطقی...با منطق کودکانه...مسافت برایم معنا نداشت پیام مادرم** خیلی دلم میخواست الان پیشم باشی و بغلت کنم؛فدات بشم عزیز دلم ** اما صدای نفسهای...مبینم...پسر دلبندم...دوباره بزرگم کرد ...مادر شدم...
7 دی 1390